بهلول نباش
گفت : گناهانم از آن كوههاى عظیم بزرگتر است . حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را مى آمرزد و لو به بزرگى زمین و آنچه در آن است ، بوده باشد. جوان گفت : گناهان من بزرگتر است . تا به اینجا رسید، حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: واى بر تو اى جوان گناهانت بزرگتر است یا خداى متعال ؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاك انداخت و گفت منزه است پروردگار من ، هیچ چیز بزرگتر از او نیست . در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خداى بزرگ كسى دیگر هست كه ببخشد؟
جوان گفت : نه یا رسول اللّه . سپس سكوت كرد و چیزى نگفت در این هنگام حضرت فرمود: حال اى جوان یكى از آن گناهانى را كه مرتكب شده اى بیان كن تا ببینم چه كرده اى كه اینقدر نا امید هستى ؟
جوان گفت : یا رسول اللّه ، هفت سال است كه به عمل زشتى دست زده ام ؛ به گورستان مى روم و قبر مردگان را نبش كرده و كفن آنها را مى دزدم . این اواخر شنیدم دخترى از انصار از دنیا رفته . من هم طبق معمول به منظور سرقت كفن او به جستجوى قبرش رفتم . تا اینكه قبرش را پیدا كردم رویش یك علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و كفن را بربایم .
سیاهى شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شكافتم . جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و كفنش را از تنش بیرون آوردم ، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ور شد نگذاشت تنها به دزدى كفن اكتفا كنم ، از طرفى وسوسه هاى فریبنده نفس و شیطان ، نتوانستم نفس خود را مهار كرده و خود را راضى به ترك آن كنم .
خلاصه آنقدر ابلیس ، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد كه ناچار با جسد بى جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه اش را به گودال قبر افكندم و بسوى منزل برگشتم . هنوز چند قدمى از محل حادثه نرفته بودم كه صدائى به این مضمون بگوشم رسید: اى واى بر تو از مالك روز جزا چه خواهى كرد؟! آن وقتى كه من و تو را به دادگاه عدل الهى نگه دارند؟! واى بر تو از عذاب قیامت كه مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادى ؟!
بله یا رسول اللّه شنیدن این كلمات وجدان خفته مرا بیدار كرد تا اینكه به حكم وظیفه وجدان براى بخشش گناهانم از خداى بزرگ خدمت شما آمده ام تا به بركت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدرى گناهانم بزرگ است كه حتى از بوى بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللّه آیا شما در این مورد نظر دیگرى دارید كه من انجام دهم ؟!
پیغمبر اكرم (ص ) فرمود: اى فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم كه آتشى بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متاءثر كند.
جوان گنهكار از پیش روى پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائى سر به بیابان گذاشت و در محلى دور از چشم مردم به گریه وزارى و توبه پرداخت ، لباسى خشن بر تن و غل و زنجیرى هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زارى روى به آسمان كرد و مناجات كنان پروردگار خود را مى خواند، بارالها هر وقت از من راضى شدى به رسولت وحى نازل كن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشى بفرست تا در این دنیا به كیفر اعمالم معذب شوم . زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم .
دیرى نپائید كه در اثر نیایش صادقانه اش ، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد:
و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواللّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللّه ... ( 47)
رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوى جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها كسى بود كه اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص ) داد. حضرت با گروهى از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتى كه رسیدند دیدند كه جوان از ترس عقوبت الهى دست نیایش بسوى حقتعالى دراز كرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشك مى بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوى مژده آمرزش و عفو الهى را رساندند. سپس رو به اصحاب كرده فرمودند:
جبران كنید گناهان خود را همانطور كه بهلول نبّاش جبران كرد.
غرق گنه نا امید مشو زدربار ما
كه عفو كردن بود در همه دم كارما
بنده شرمنده تو، خالق و بخشنده من
بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شكستى بیا، هرآنچه هستى بیا
امیدوارى بجو زنام غفار ما
در دل شب خیز و زیر قطره اشكى زچشم
كه دوست دارم كند گریه گنهكار ما
خواهم اگر بگذرم ، از همه عاصیان
كیست كه چون و چرا كند ز كردار ما
واى برآن كو نگشت نادم از عصیان خویش
هلاك گردد به حشردر،یم قهار ما
اگرچه تابع شدى غرق معاصى بیا
دست توسل بزن به آل اطهار ما
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۰ ساعت 13:54 توسط فقه و حقوق 90
|
بنام خدا